[اسم]

delinquency

/dɪˈlɪŋkwənsi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بزهکاری قانون‌شکنی، خلافکاری

معادل ها در دیکشنری فارسی: بزهکاری خلافکاری
  • 1.Because of his laziness and delinquency, Lefty was an unreliable friend.
    1. "لِفتی" به خاطر تنبلی و بزهکاری‌اش، دوست غیر قابل اعتمادی بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان