[اسم]

desperation

/ˌdɛspəˈreɪʃən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 استیصال ناامیدی، ناچاری

  • 1.In desperation, she sold her ring to get money for food.
    1. از روی استیصال، او حلقه‌اش را فروخت تا برای (خریدن) غذا، پول به دست بیاورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان