[قید]

desperately

/ˈdes.pə.rət.li/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more desperately] [حالت عالی: most desperately]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به‌سختی به‌شدت

  • 1.He was desperately ill.
    1. او به‌سختی بیمار بود.
  • 2.He was desperately in love with her.
    2. او به‌شدت عاشقش بود.

2 ناامیدانه از روی استیصال، با ناامیدی

معادل ها در دیکشنری فارسی: نومیدانه مایوسانه
  • 1.They fought desperately for their lives.
    1. آنها ناامیدانه برای جانشان جنگیدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان