Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ناپدید شدن
2 . ناپدید کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to disappear
/ˌdɪs.əˈpɪr/
فعل ناگذر
[گذشته: disappeared]
[گذشته: disappeared]
[گذشته کامل: disappeared]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ناپدید شدن
محو شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دود شدن
زایل شدن
نامرئی شدن
ناپدید شدن
محو شدن
غیب شدن
گم و گور شدن
مترادف و متضاد
fade away
pass from sight
vanish
appear
reappear
to disappear behind/under/into ...
ناپدید شدن پشت/زیر/در (میان) و...
1. He disappeared into the trees.
1. او در میان درختان ناپدید شد.
2. The sun disappeared behind a cloud.
2. خورشید پشت ابری ناپدید شد.
to disappear from something
از جایی ناپدید شدن
The child disappeared from his home some time after four.
بچه حوالی بعد از ساعت چهار از خانه ناپدید شد.
2
ناپدید کردن
محو کردن
to disappear something
چیزی را ناپدید کردن
The magician disappeared my hat.
(آن) شعبدهباز، کلاهم را ناپدید کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
disallow
disagreement
disagreeably
disagreeable
disagree with an opinion
disappearance
disappoint
disappointed
disappointing
disappointing start
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان