[فعل]

to discomfit

/dɪsˈkʌmfɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: discomfited] [گذشته: discomfited] [گذشته کامل: discomfited]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نا راحت کردن شرمنده کردن

مترادف و متضاد disconcert make uneasy
  • 1.he was not noticeably discomfited by her tone.
    1. او بطور قابل ملاحظه از لحن او ناراحت نشده بود.
  • 2.The young man was discomfited being the only male in the play.
    2. مرد جوان بخاطر آنکه تنها مرد آن نمایش بود، شرمنده شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان