[اسم]

discomfort

/dɪsˈkʌmfərt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 درد ناراحتی (جسمی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: وبال ناراحتی
مترادف و متضاد comfort
  • 1.abdominal discomfort
    1. درد شکمی
  • 2.You will experience some minor discomfort during the treatment.
    2. شما طی درمان درد کمی احساس خواهید کرد.
[فعل]

to discomfort

/dɪsˈkʌmfərt/
فعل گذرا
[گذشته: discomforted] [گذشته: discomforted] [گذشته کامل: discomforted]

2 معذب کردن مضطرب کردن، خجالت‌زده کردن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان