[فعل]

to disconnect

/dɪskəˈnɛkt/
فعل ناگذر
[گذشته: disconnected] [گذشته: disconnected] [گذشته کامل: disconnected]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قطع شدن

مترادف و متضاد connect
  • 1.Your phone will be disconnected if you don’t pay the bill.
    1. تلفن شما قطع خواهد شد، اگر قبض (آن) را پرداخت نکنید.

2 قطع کردن (تلفن و...) (از برق) کشیدن، جدا کردن

مترادف و متضاد connect
  • 1.He disconnected the main power cables from the batteries.
    1. او کابل‌های اصلی برق را از باتری‌ها کشید [جدا کرد].

3 از اینترنت خارج شدن ارتباط اینترنتی را قطع کردن، اینترنت (کسی) قطع شدن

  • 1.I keep getting disconnected when I'm online.
    1. من وقتی آنلاین هستم، مدام اینترنتم قطع می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان