[اسم]

effort

/ˈef.ərt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تلاش کوشش

مترادف و متضاد attempt endeavour try
to make an effort
تلاش کردن
  • I didn't really feel like going out, but I am glad I made the effort.
    من واقعا حس بیرون رفتن نداشتم، اما خوشحالم که تلاش کردم.
to put effort into something
تلاش بیشتری در کاری کردن
  • You should put more effort into your work.
    شما باید تلاش بیشتری در کارتان بکنید.
a determined/real/special effort
تلاشی بااراده/حقیقی [سخت]/ویژه
effort to do something
تلاش برای انجام چیزی
  • The company has laid off 150 workers in an effort to save money.
    کارخانه 150 کارگر را در تلاشی برای ذخیره کردن پول تعدیل کرد.
joint/group effort
تلاش مشترک/گروهی
  • The project was a group effort.
    پروژه یک تلاش گروهی [دسته‌جمعی] بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان