[فعل]

to envision

/ɪnˈvɪʒn/
فعل گذرا
[گذشته: envisioned] [گذشته: envisioned] [گذشته کامل: envisioned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مجسم کردن تصور کردن

  • 1.They envision an equal society, free of poverty and disease.
    1. آنها جامعه‌ای باعدالت، خالی از فقر و بیماری تصور کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان