Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تأسیس کردن
2 . برقرار کردن
3 . جا انداختن (خود بهعنوان فردی مهم)
4 . ثابت کردن
5 . مشخص کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to establish
/ɪˈstæblɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: established]
[گذشته: established]
[گذشته کامل: established]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تأسیس کردن
بنا نهادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ایجاد کردن
بنیاد نهادن
پی افکندن
تاسیس کردن
تشکیل دادن
دایر کردن
زدن
نصب کردن
to establish something
چیزی تأسیس کردن
The company was established in 1822.
(این) شرکت در سال 1822 تأسیس شد.
2
برقرار کردن
مقرر داشتن، وضع کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برقرار کردن
مقرر کردن
to establish something
چیزی را برقرار کردن
The two countries have only recently established diplomatic relations.
دو کشور تنها در سالهای اخیر با یکدیگر روابط دیپلماتیک برقرار کردهاند.
3
جا انداختن (خود بهعنوان فردی مهم)
شناساندن
to establish somebody/something as something
کسی/چیزی را بهعنوان چیزی جا انداختن
He quickly established himself as a talented actor.
او بهسرعت خود را بهعنوان هنرپیشهای بااستعداد جا انداخت.
4
ثابت کردن
to establish something
چیزی را ثابت کردن
Researchers try to establish the facts.
محققان سعی دارند آن اطلاعات را ثابت کنند.
5
مشخص کردن
معلوم کردن، معین کردن
to establish something
چیزی را مشخص کردن
Police are still trying to establish the cause of the accident.
پلیس هنوز دارد تلاش میکند دلیل حادثه را مشخص کند.
to establish that…
مشخص کردن اینکه...
They have established that his injuries were caused by a fall.
آنها مشخص کردند که جراحتهای او بهخاطر سقوط بود.
to establish where/what...
مشخص کردن اینکه کجا/چه...
We need to establish where she was at the time of the shooting.
ما باید مشخص کنیم او در زمان تیراندازی کجا بود.
it is established that…
معلوم شدن اینکه...
It is established that the horse was drugged.
معلوم شد که به اسب دارو داده شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
essentially
essential
essence
essayist
essay typing
establish a timeline
established
establishment
estate
estate agency
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان