[فعل]

to examine

/ɪgˈzæmɪn/
فعل گذرا
[گذشته: examined] [گذشته: examined] [گذشته کامل: examined]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معاینه کردن

  • 1.A doctor examined me and said I might need surgery.
    1. دکتری من را معاینه کرد و گفت که ممکن است به عمل جراحی نیاز داشته باشم.

2 آزمودن امتحان کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: امتحان کردن امتحان گرفتن تست کردن
  • 1.The colleges set standards by examining candidates.
    1. کالج‌ها، معیارهایی را با آزمودن داوطلبان تعیین می‌کنند.

3 (به‌دقت) بررسی کردن وارسی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بازبینی کردن بازرسی کردن
  • 1.He examined the crime scene for clues.
    1. او صحنه جرم را برای (یافتن) سرنخ، بررسی کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان