[اسم]

example

/ɪgˈzæm.pəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نمونه مثال

معادل ها در دیکشنری فارسی: مثال
مترادف و متضاد illustration instance
to give an example (of something)
یک مثال (از چیزی) زدن
  • Could you give me an example of the improvements you have mentioned?
    می‌توانید یک مثال از بهبودهایی که به آن اشاره کردید، برای من بزنید؟
to be an example (of something)
نمونه (چیزی) بودن
  • 1. This is a very good example of medieval Chinese architecture.
    1. این یک نمونه خیلی خوب از معماری قرون وسطایی چین است.
  • 2. This painting here is a marvelous example of her work.
    2. این نقاشی یک نمونه شگفت‌انگیز از کار اوست.
to take examples from something
از چیزی مثال آوردن
  • I shall take four different examples from contemporary literature to illustrate my point.
    من برای روشن کردن مطالبم چهار مثال مختلف از ادبیات معاصر خواهم آورد.
a good/perfect/prime/classic example of something
یک مثال خوب/عالی/بارز/اصلی از چیزی
  • 1. Germany is the prime example of a modern industrial nation.
    1. آلمان، نمونه بارز یک کشور صنعتی مدرن است.
  • 2. That is a perfect example of a medieval castle.
    2. آن نمونه‌ای عالی از یک قلعه قرون وسطایی است.
for example
برای مثال
  • You can use any two colors — for example, red and yellow.
    از هر دو رنگی می‌توانید استفاده کنید؛ برای مثال، قرمز و زرد.
کاربرد واژه example به معنای مثال
واژه example به معنای "مثال" به هر چیزی از قبیل یک شی، یک جمله، یا یک موقعیت می‌گویند که چیزی را روشن کند، توضیح دهد یا تقویت کند. مثلا:
"?Could you give me an example of the improvements you have mentioned" (می‌توانید یک مثال از بهبودهایی که به آن اشاره کردید برای من بزنید؟)
واژه example به معنای "نمونه" به چیزی یا کسی اطلاق می‌گردد که نماینده یک گروه یا مجموعه خاصی باشد. مثلا:
".This painting here is a marvelous example of her work" (این نقاشی یک نمونه شگفت‌انگیز از کار اوست.)
".It is a perfect example of a medieval castle" (آن یک نمونه بارز [عالی] از قلعه‌های قرون وسطایی است.)
اصطلاح "for example" یعنی "برای مثال" یا "مثلا" است و در متون نوشتاری به صورت اختصاری با .e.g نشان داده می‌شود.

2 الگو

معادل ها در دیکشنری فارسی: سرمشق
مترادف و متضاد model
to be an example (to somebody)
(برای کسی) الگو بودن
  • He is a very good example to the rest of the class.
    او الگوی بسیار خوبی برای بقیه کلاس است.
to set an example (to somebody)
(برای کسی) الگو بودن
  • He sets an example to the other students.
    او برای بقیه دانش‌آموزان الگو است.
a shining example
یک نمونه درخشان/بارز
  • She is a shining example of what people with disabilities can achieve.
    او نمونه درخشانی است از آنچه افراد دارای ناتوانی جسمی می‌توانند به آن دست یابند.
to follow ones example
پیروی کردن از (الگوی رفتاری) کسی
  • It would be a mistake to follow his example.
    پیروی کردن از الگوی (رفتاری) او اشتباه است.
کاربرد واژه example به معنای الگو
واژه example به معنای "الگو" به یک فرد یا رفتار یک فرد اشاره می‌کند که آن فرد یا رفتار نمونه‌ای قابل قبول است و دیگران دوست دارند از آن تقلید و پیروی کنند. مثلا:
".He is a very good example to the rest of the class" (او الگوی بسیار خوبی برای بقیه کلاس است.)
واژه example همینطور به رفتاری گفته می‌شود، چه خوب و چه بد، که از آن تقلید می‌شود. مثلا:
".It would be a mistake to follow his example" (پیروی کردن از الگوی او کار اشتباهی است.)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان