[اسم]

excuse

/ɪkˈskjus/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بهانه توجیه، دلیل

معادل ها در دیکشنری فارسی: بهانه دستاویز عذر مستمسک
مترادف و متضاد justification pretext
  • 1.I can't believe your lame excuse.
    1. من نمی‌توانم بهانه مزخرف شما را باور کنم.
excuse for (doing) something
بهانه برای (انجام) کاری
  • What’s your excuse for being late this time?
    این بار بهانه‌ات برای دیر آمدن چیست؟
excuse to do something
بهانه برای انجام کاری
  • I need an excuse to call her.
    من برای زنگ زدن به او به یک بهانه نیاز دارم.
to make an excuse
بهانه آوردن
  • I made a terrible excuse to leave the party soon.
    برای این که آن مهمانی را زودتر ترک کنم، بهانه افتضاحی آوردم.
[فعل]

to excuse

/ɪkˈskjus/
فعل گذرا
[گذشته: excused] [گذشته: excused] [گذشته کامل: excused]

2 بخشیدن

مترادف و متضاد forgive pardon blame punish
to excuse somebody
کسی را بخشیدن
  • You must excuse my father—he's not always that rude.
    شما باید پدرم را ببخشید؛ او همیشه اینقدر گستاخ نیست.
to excuse something
چیزی را بخشیدن
  • Please excuse the mess.
    لطفاً این بی‌نظمی را ببخشید.
to excuse somebody for (doing) something
کسی را برای (انجام) کاری بخشیدن
  • Please excuse me for arriving late.
    لطفاً من را برای دیر رسیدن ببخشید [لطفاً دیر رسیدن من را ببخشید].
excuse me
عذر می‌خواهم/ببخشید
  • Excuse me, is this the way to the station?
    ببخشید، آیا این راه رفتن به ایستگاه است؟

3 توجیه کردن توضیح دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بهانه آوردن
مترادف و متضاد justify
to excuse something
چیزی را توجیه کردن
  • Nothing can excuse that sort of behavior.
    هیچ چیز نمی‌تواند آنگونه رفتار را توجیه کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان