[فعل]

to fasten

/ˈfæs.ən/
فعل گذرا
[گذشته: fastened] [گذشته: fastened] [گذشته کامل: fastened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بستن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بستن محکم کردن
مترادف و متضاد bolt buckle do up open remove unfasten
  • 1.Emma shivered and fastened the top button of her coat.
    1. "اما" لرزید و دکمه بالایی پالتویش را بست.
  • 2.Please fasten your seat belts.
    2. لطفاً کمربندهایتان را ببندید.

2 وصل کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اتصال دادن
  • 1.Fasten this badge to your jacket.
    1. این نشان را به کت خود وصل کنید.

3 بسته شدن

  • 1.The window wouldn't fasten.
    1. پنجره بسته نمی‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان