Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . در اعماق وجود خود حس کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[جمله]
feel in one's bones
/fil ɪn wʌnz boʊnz/
1
در اعماق وجود خود حس کردن
مترادف و متضاد
know in one's bones
1.The train will be late. I feel it in my bones.
1. قطار دیر خواهد رسید. در اعماق وجودم حسش می کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
feel homesick
feel guilty
feel free
feel for
feel blue
feel like
feel on top of the world
feel sick
feel sorry for someone
feel up to
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان