[فعل]

to find out

/faɪnd aʊt/
فعل گذرا
[گذشته: found] [گذشته: found] [گذشته کامل: found]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فهمیدن خبردار شدن، با خبر شدن، پی بردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آگاه شدن پی بردن
مترادف و متضاد discover learn
to find out about something/somebody
درباره [از] چیزی/کسی خبردار شدن
  • How did you find out about the party?
    تو چطور راجع به مهمانی خبردار شدی؟
to find out something (about something/somebody)
چیزی فهمیدن (درباره چیزی/کسی)
  • I haven't found anything out about him yet.
    من هنوز چیزی درباره او نفهمیده‌ام [نمی‌دانم].
to find out what/when...
فهمیدن اینکه چه/کی و...
  • 1. I'll go find out what's going on outside.
    1. من بروم تا خبردار شوم بیرون چه خبر است [می‌روم ببینم بیرون چه خبر است].
  • 2. We need to find out why he's late.
    2. ما باید بفهمیم او چرا دیر کرده‌است.
to find out that…
فهمیدن اینکه ...
  • She found out that the train had been cancelled.
    او فهمید که قطار لغو شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان