Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . انگشت (دست)
2 . انگشتی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
finger
/ˈfɪŋgər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
انگشت (دست)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انگشت
انگشت دست
انگشتی
مترادف و متضاد
digit
1.He noticed her long delicate fingers.
1. او متوجه انگشتان بلند و ظریف او شد.
2.I cut my finger chopping vegetables last night.
2. من دیشب هنگام خرد کردن سبزیجات انگشتانم را بریدم.
2
انگشتی
انگشت دستکش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انگشتی
تصاویر
کلمات نزدیک
finesse
fines herbes
finery
finely
fine-tune
finger bowl
finger in the pie
finger-painting
finger-pointing
fingerboard
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان