[اسم]

finger

/ˈfɪŋgər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 انگشت (دست)

معادل ها در دیکشنری فارسی: انگشت انگشت دست انگشتی
مترادف و متضاد digit
  • 1.He noticed her long delicate fingers.
    1. او متوجه انگشتان بلند و ظریف او شد.
  • 2.I cut my finger chopping vegetables last night.
    2. من دیشب هنگام خرد کردن سبزیجات انگشتانم را بریدم.

2 انگشتی انگشت دستکش

معادل ها در دیکشنری فارسی: انگشتی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان