[فعل]

to flail

/fleɪl/
فعل گذرا
[گذشته: flailed] [گذشته: flailed] [گذشته کامل: flailed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کتک زدن (مخصوصاً با ترکه، عصا و...)

  • 1.He went after them, flailing them with his cane.
    1. او در حالی که با عصایش به آنها می‌زد به دنبالشان رفت.

2 تکان دادن دست و پا دست‌وپا زدن

  • 1.James flailed in the shallow water.
    1. "جیمز" در آب کم‌عمق دست‌و‌پا زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان