Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کتک زدن (مخصوصاً با ترکه، عصا و...)
2 . تکان دادن دست و پا
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to flail
/fleɪl/
فعل گذرا
[گذشته: flailed]
[گذشته: flailed]
[گذشته کامل: flailed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کتک زدن (مخصوصاً با ترکه، عصا و...)
1.He went after them, flailing them with his cane.
1. او در حالی که با عصایش به آنها میزد به دنبالشان رفت.
2
تکان دادن دست و پا
دستوپا زدن
1.James flailed in the shallow water.
1. "جیمز" در آب کمعمق دستوپا زد.
تصاویر
کلمات نزدیک
flagstone
flagship
flagrantly
flagrant
flagpole
flair
flak
flake
flaky
flaky pastry
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان