Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سرسری ورق زدن
2 . (پشت سر هم) شبکه تلویزیونی را عوض کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to flick through
/ˈflɪk θɹˈuː/
فعل گذرا
[گذشته: flicked through]
[گذشته: flicked through]
[گذشته کامل: flicked through]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سرسری ورق زدن
نگاهی انداختن
مترادف و متضاد
flip through
1.I've only had time to flick through your report but it seems to be fine.
1. من فقط زمان داشتم سرسری نگاهی به گزارشت بیندازم، اما بهنظرم خوب آمد.
2.She was flicking through a copy of Vogue.
2. او داشت یک مجله "وگ" را سرسری ورق میزد.
2
(پشت سر هم) شبکه تلویزیونی را عوض کردن
1.Flicking through the channels, I came across an old war movie.
1. در حالی که داشتم پشت سر هم شبکههای تلویزیون را عوض میکردم، به یک فیلم جنگی قدیمی برخوردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
flick knife
flick
flextime
flexography
flexitime
flicker
flickering candle
flight
flight attendant
flight crew
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان