[فعل]

to float

/floʊt/
فعل گذرا
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پولی را شناور گذاشتن مشارکت دادن

specialized
مترادف و متضاد launch offer sell buy back wind up

2 شناور بودن شناور شدن، شناور کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شناور شدن
مترادف و متضاد drift stay on the surface sink
to float in/on something
روی چیزی شناور بودن
  • 1. That ship is floating on the waves.
    1. آن کشتی روی موج‌ها شناور است.
  • 2. Wood floats on water.
    2. چوب روی آب شناور می‌شود.
to float something
چیزی را شناور کردن
  • There wasn't enough water to float the ship.
    آب کافی وجود نداشت که کشتی را شناور کند.

3 معلق بودن

مترادف و متضاد drift glide sail rush
to float in/on something
روی چیزی معلق بودن
  • Leaves were floating on the surface.
    برگ‌ها روی سطح معلق بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان