Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شکستگی
2 . شکستن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
fracture
/ˈfræktʃər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شکستگی
شکاف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شکستگی
1.a fracture of the skull
1. شکستگی در جمجمه
2.Cracks and fractures are appearing in the ancient wall.
2. ترکها و شکافهایی در دیوار باستانی ظاهر میشوند.
[فعل]
to fracture
/ˈfræktʃər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: fractured]
[گذشته: fractured]
[گذشته کامل: fractured]
صرف فعل
2
شکستن
ترک خوردن، ترک برداشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شکستن
1.a fractured pipeline
1. یک لوله ترک خورده
2.His leg fractured in two places.
2. پای او در دو جا شکست.
3.She fell and fractured her skull.
3. او زمین خورد و جمجمه اش ترک برداشت.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
fractious
fraction
foyer
foxy
foxhound
fragile
fragmented
fragrance
fragrant
fragrant bedstraw
کلمات نزدیک
fractious
fractionally
fractional
fraction
fracas
fractured
frag
fragile
fragile peace
fragility
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان