[اسم]

fracture

/ˈfræktʃər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شکستگی شکاف

معادل ها در دیکشنری فارسی: شکستگی
  • 1.a fracture of the skull
    1. شکستگی در جمجمه
  • 2.Cracks and fractures are appearing in the ancient wall.
    2. ترک‌ها و شکاف‌هایی در دیوار باستانی ظاهر می‌شوند.
[فعل]

to fracture

/ˈfræktʃər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: fractured] [گذشته: fractured] [گذشته کامل: fractured]

2 شکستن ترک خوردن، ترک برداشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شکستن
  • 1.a fractured pipeline
    1. یک لوله ترک خورده
  • 2.His leg fractured in two places.
    2. پای او در دو جا شکست.
  • 3.She fell and fractured her skull.
    3. او زمین خورد و جمجمه اش ترک برداشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان