Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اخم کردن
2 . اخم
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to frown
/fraʊn/
فعل ناگذر
[گذشته: frowned]
[گذشته: frowned]
[گذشته کامل: frowned]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اخم کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ابرو در هم کشیدن
اخم کردن
1.She frowned with concentration.
1. او بهخاطر تمرکز اخم کرد.
2.What are you frowning at me for?
2. برای چه به من اخم میکنی؟
[اسم]
frown
/fraʊn/
قابل شمارش
2
اخم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اخم
1.A small frown creased her forehead.
1. یک اخم کوچک پیشانیاش را چروک کرد.
a slight frown of disapproval
اخم کوچکی از روی مخالفت
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
frottage
frosty
frosting
frostbite
frost
frown on
frozen
frozen yogurt
frugal
frugally
کلمات نزدیک
froward
frothy
froth
frosty
frosting
frown of disapproval
frown on
frowning
frozen
frozen with
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان