[فعل]

to frown

/fraʊn/
فعل ناگذر
[گذشته: frowned] [گذشته: frowned] [گذشته کامل: frowned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اخم کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ابرو در هم کشیدن اخم کردن
  • 1.She frowned with concentration.
    1. او به‌خاطر تمرکز اخم کرد.
  • 2.What are you frowning at me for?
    2. برای چه به من اخم می‌کنی؟
[اسم]

frown

/fraʊn/
قابل شمارش

2 اخم

معادل ها در دیکشنری فارسی: اخم
  • 1.A small frown creased her forehead.
    1. یک اخم کوچک پیشانی‌اش را چروک کرد.
a slight frown of disapproval
اخم کوچکی از روی مخالفت
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان