Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . درماندگی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
frustration
/frəˈstreɪʃən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
درماندگی
استیصال
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استیصال
درماندگی
ستوه
سرخوردگی
1.I could sense his frustration at not being able to help.
1. من میتوانستم درماندگی او را بهخاطر ناتوانی در کمک کردن حس کنم.
2.Try not to let your frustration spoil the event.
2. سعی کن استیصالت مراسم را خراب نکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
frustrating
frustrated
frustrate
frumpish
fruity taste
fry
fry-up
fryer
frying pan
ft
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان