[فعل]

to fry

/frɑɪ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: fried] [گذشته: fried] [گذشته کامل: fried]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرخ کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سرخ کردن
  • 1.Fry the mushrooms in a little butter.
    1. قارچ‌ها را در کمی روغن سرخ کن.
[اسم]

fry

/frɑɪ/
قابل شمارش

2 بچه ماهی

معادل ها در دیکشنری فارسی: بچه ماهی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان