[عبارت]

to go into a tailspin

/tuː goʊ ˈɪntu ə teɪl spɪn/

1 از دست دادن کنترل احساسات به وحشت افتادن

  • 1.If she fails the bar exam again, she's sure to go into a tailspin.
    1. اگر دوباره در آزمون وکالت رد شود، مطمئن است که کنترل احساساتش را از دست می‌دهد.

2 به زوال رفتن ویران شدن، نابود شدن

  • 1.Although John was a great success, his life went into a tail spin. It took him a year to get straightened out.
    1. اگرچه "جان" فرد بسیار موفقی بود، اما زندگی‌اش رو به زوال رفت. یک سال طول کشید تا دوباره روی پاهای خودش بایستد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان