[عبارت]

grit one's teeth

/grɪt wʌnz tiθ/

1 دندان قروچه کردن دندان به هم ساییدن

  • 1.She gritted her teeth against the pain.
    1. او از درد دندان‌هایش را به هم سابید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان