Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رسیدگی کردن
2 . مدیریت کردن
3 . دست زدن
4 . تحمل کردن
5 . کنترل کردن (وسیله نقلیه یا حیوان)
6 . خریدوفروش کردن
7 . دستگیره
8 . نام کاربری (در فضای مجازی)
9 . دسته
10 . اسم
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to handle
/ˈhændəl/
فعل گذرا
[گذشته: handled]
[گذشته: handled]
[گذشته کامل: handled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رسیدگی کردن
(به کاری) پرداختن، انجام دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
به کاری پرداختن
رسیدگی کردن
سر و کله زدن
مترادف و متضاد
deal with
take care of
neglect
to handle something/somebody
به چیزی [کاری]/کسی رسیدگی کردن
1. Do you think you can handle that job?
1. فکر میکنی بتوانی آن را کار انجام دهی؟
2. I handled most of the paperwork.
2. من به بیشتر تشریفات اداری [کاغذبازی] رسیدگی کردم.
3. I will handle your job.
3. من به کار شما رسیدگی میکنم.
4. She handles all our major clients.
4. او به تمام مشتریان مهم ما رسیدگی میکند.
5. She's very good at handling her patients.
5. عملکرد او در رسیدگی به بیمارانش بسیار خوب است.
6. The finance department handles all the accounts.
6. بخش مالی به تمام حسابها رسیدگی میکند.
7. This matter has been handled very badly.
7. به این موضوع خیلی بد رسیدگی شدهاست.
to handle things oneself
خود به اوضاع رسیدگی کردن
He decided to handle things himself.
او تصمیم گرفت که خود به اوضاع رسیدگی کند.
2
مدیریت کردن
کنترل کردن، اداره کردن
مترادف و متضاد
manage
to handle something/somebody
چیزی/کسی را اداره [کنترل یا مدیریت] کردن
1. A new man was appointed to handle the crisis.
1. یک فرد جدید برای اداره کردن [مدیریت کردن] بحران گماشته شد.
2. He’s not very good at handling pressure.
2. او خیلی در کنترل کردن فشار خوب نیست.
3. The headmaster handled the situation very well.
3. مدیر مدرسه آن وضعیت را خیلی خوب مدیریت کرد.
4. This matter has been handled very badly.
4. این مسئله خیلی بد مدیریت شدهاست.
5. We all have to learn to handle stress.
5. همگی باید یاد بگیریم که استرس را اداره کنیم.
to handle oneself
خود را اداره کردن [گلیم خود را از آب بیرون کشیدن]
1. They handled themselves very well given the circumstances.
1. آنها با توجه به شرایطی که داشتند خیلی خوب توانستند گلیم خود را از آب بیرون بکشند.
2. You have to know how to handle yourself in this business.
2. باید بدانی در این کاسبی چگونه گلیمت را از آب بیرون بکشی.
3
دست زدن
(با دست) نگه داشتن، حمل کردن، بلند کردن
مترادف و متضاد
hold
lift
move
pick up
touch
to handle something
به چیزی دست زدن [چیزی را نگه داشتن یا بلند کردن]
1. Always wash your hands before you handle food.
1. همیشه قبل از آن که به غذا دست بزنید، دستهایتان را بشویید.
2. Have you ever handled a gun before?
2. تابهحال به یک تفنگ دست زدهای [تابهحال تفنگ در دست گرفتهای]؟
3. Our cat hates being handled.
3. گربه ما از اینکه به آن دست زده شود متنفر است [گربه ما از اینکه بلندش کنند، متنفر است].
4. We teach the children to handle the animals gently.
4. ما به کودکان میآموزیم که بهآرامی به حیوانان دست بزنند [بهآرامی حیوانات را بلند کنند].
to handle with care
بااحتیاط حمل کردن
The label on the box said: ‘Fragile. Handle with care.’
روی برچسب آن جعبه نوشته بود: «شکستنی. بااحتیاط حمل شود.»
4
تحمل کردن
informal
مترادف و متضاد
bear
endure
tolerate
to handle something/somebody
چیزی/کسی را تحمل کردن
1. I can't handle this hot weather.
1. نمیتوانم این هوای خیلی گرم را تحمل کنم.
2. I've got to go. I can't handle it any more.
2. باید بروم. از این بیشتر نمیتوانم آن را تحمل کنم.
5
کنترل کردن (وسیله نقلیه یا حیوان)
راندن، کنترل شدن (وسیله نقلیه)
مترادف و متضاد
control
drive
to handle something
چیزی را کنترل کردن
1. He was going too fast and couldn't handle the car.
1. او داشت زیادی تند میرفت و نتوانست خودرو را کنترل کند.
2. I didn’t know if I’d be able to handle such a large vehicle.
2. نمیدانستم که میتوانم چنین وسیله نقلیه بزرگی را کنترل کنم یا نه.
3. She's a difficult horse to handle.
3. کنترل کردن آن اسب دشوار است.
handle well/badly
بهخوبی/بدی کنترل شدن
The car handles well in any weather.
این خودرو در هر هوایی بهخوبی کنترل میشود.
6
خریدوفروش کردن
مترادف و متضاد
buy
deal in
sell
to handle something
چیزی خریدوفروش کردن
1. Bennet was charged with handling stolen goods.
1. "بنت" به خریدوفروش اجناس دزدی متهم شد.
2. Domestic car manufacturers have said their dealers are free to handle foreign cars if they wish.
2. تولیدکنندگان داخلی خودرو گفتهاند که فروشندگان آنها آزاد هستند که اگر بخواهند خودروهای خارجی خریدوفروش کنند.
3. They were arrested for handling stolen goods.
3. آنها برای خریدوفروش اجناس دزدی دستگیر شده بودند.
[اسم]
handle
/ˈhændəl/
قابل شمارش
7
دستگیره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دستگیره
دسته
مترادف و متضاد
knob
1.She turned the handle and slowly opened the door.
1. او دستگیره را چرخاند و درب را بهآرامی باز کرد.
a door handle
دستگیره درب
The door handle has fallen off.
دستگیره درب افتاده است.
8
نام کاربری (در فضای مجازی)
1.I added my handle at the top of my blog page so that readers could view my tweets as well as my blog posts.
1. من نام کاربریام را در بالای صفحه بلاگم اضافه کردم تا خوانندگان بتوانند علاوه بر پستهایم، توئیتهایم را نیز مشاهده کنند.
Twitter handle
نام کاربری توئیتر
She's changed her Twitter handle.
او نام کاربری توئیتر خود را تغییر دادهاست.
9
دسته
مترادف و متضاد
grip
haft
1.She bought me a knife with a carved wooden handle.
1. او چاقویی با دسته چوبی کندهکاریشده برای من خرید.
2.The handle's broken off this jug.
2. دسته این پارچ شکسته است.
a broom/knife etc handle
دسته جارو/چاقو و ...
Mom beat me with a broom handle.
مامان با دسته جارو مرا کتک رد.
10
اسم
لقب، نام مستعار
مترادف و متضاد
name
nickname
1.That's some handle for a baby.
1. آن چه اسمی است برای یک بچه.
[عبارات مرتبط]
fly off the handle
1. از کوره در رفتن
تصاویر
کلمات نزدیک
handkerchief
handiwork
handily
handicraft
handicapped
handle someone with kid gloves
handlebar moustache
handlebars
handler
handling
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان