Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . عجله کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to hasten
/ˈheɪsən/
فعل گذرا
[گذشته: hastened]
[گذشته: hastened]
[گذشته کامل: hastened]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
عجله کردن
به سرعت کاری را انجام دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شتاب کردن
شتافتن
عجله کردن
مترادف و متضاد
hurry
1.After notifying his family of the accident, he hastened to add that he had not been hurt.
1. بعد از باخبر کردن پدر و مادرش از تصادف، او به سرعت اضافه کرد که آسیبی ندیده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
haste
hassock
hassle
hasidism
hashtag
hastily
hasty
hat
hat off to someone
hat trick
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان