[فعل]

to hasten

/ˈheɪsən/
فعل گذرا
[گذشته: hastened] [گذشته: hastened] [گذشته کامل: hastened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عجله کردن به سرعت کاری را انجام دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شتاب کردن شتافتن عجله کردن
مترادف و متضاد hurry
  • 1.After notifying his family of the accident, he hastened to add that he had not been hurt.
    1. بعد از باخبر کردن پدر و مادرش از تصادف، او به سرعت اضافه کرد که آسیبی ندیده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان