[اسم]

haze

/heɪz/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ریزگرد غبار

معادل ها در دیکشنری فارسی: غبار
  • 1.The cold air has no pollution and very little haze.
    1. هوای سرد آلودگی ندارد و میزان خیلی کمی ریزگرد [غبار] دارد.

2 ابهام گیجی، وهم

[فعل]

to haze

/heɪz/
فعل گذرا
[گذشته: hazed] [گذشته: hazed] [گذشته کامل: hazed]

3 مه گرفتن بخار گرفتن

4 مه شدن بخار آلود شدن

5 (در کلوب‌های دانشجویی) برای عضویت، آزمون‌های خطرناک و ناخوشایند گرفتن

  • 1.Several students were hospitalized for injuries caused by hazing.
    1. چندین دانشجو به خاطر جراحاتی که به علت آزمون‌های خطرناک عضویت در کلوب داشتند، در بیمارستان بستری شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان