[فعل]

to hinder

/ˈhɪndər/
فعل گذرا
[گذشته: hindered] [گذشته: hindered] [گذشته کامل: hindered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مانع شدن سد راه شدن، جلوگیری کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: باز داشتن جلوگیری کردن مانع شدن
مترادف و متضاد hamper impede inhibit facilitate help
  • 1.A drought hinders the growth of plants.
    1. خشکسالی، از رشد گیاهان جلوگیری می‌کند.
  • 2.Deep mud hindered travel in urban centers.
    2. گل و لای عمیق مانع از سفر به مراکز شهری شد.
  • 3.Mona's gloomy nature hinders her relationships with other people.
    3. خلق و خوی افسرده "مونا" مانع از روابط او با دیگران می‌شود.
  • 4.Teachers are hindered by a lack of resources.
    4. کمبود منابع، سد راه معلمان می‌شود.
  • 5.The storm hindered the pursuit of the fleeing prisoners.
    5. طوفان مانع از تعقیب زندانیان فراری شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان