[فعل]

to impoverish

/ɪmˈpɑːvərɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: impoverished] [گذشته: impoverished] [گذشته کامل: impoverished]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فقیر کردن مستمند کردن، ضعیف کردن

  • 1.The collapse of the steel industry impoverished several counties in Ohio.
    1. سقوط صنعت فولاد، چندین بخش از "اهایو" را فقیر کرد.

2 تحلیل بردن فرسوده کردن

  • 1.Intensive cultivation has impoverished the soil.
    1. زراعت فشرده خاک را فرسوده کرده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان