[اسم]

infrastructure

/ˈɪnfrəstrʌktʃər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شالوده زیربنا، زیرساخت

معادل ها در دیکشنری فارسی: زیربنا زیرساخت
  • 1.The war has badly damaged the country's infrastructure.
    1. جنگ به شدت زیرساخت کشور را نابود کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان