[اسم]

installment

/ɪnˈstɔlmənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قسط

معادل ها در دیکشنری فارسی: اقساطی قسط
  • 1.She’s paying for her new car in monthly installments.
    1. او دارد هزینه اتومبیل جدیدش را با اقساط ماهانه پرداخت می‌کند.

2 بخش (برنامه تلویزیونی و ...) قسمت

مترادف و متضاد part
  • 1.Don’t miss next week’s installment.
    1. بخش [برنامه] هفته بعد را از دست ندهید.
  • 2.The paper published his letters in weekly installments.
    2. آن روزنامه، نامه‌های او را در بخش‌های هفتگی چاپ کرد.
the final installment of the movie
آخرین بخش آن فیلم
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان