[فعل]

to interact

/ˌɪntəˈrækt/
فعل ناگذر
[گذشته: interacted] [گذشته: interacted] [گذشته کامل: interacted]

1 ارتباط برقرار کردن تعامل داشتن، فعل و انفعال کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تداخل کردن
  • 1.Dominique's teacher says that she interacts well with the other children.
    1. معلم "دومینیک" می‌گوید که او با دانش‌آموزان دیگر خوب ارتباط برقرار می‌کند.
  • 2.We are studying how these two chemicals interact.
    2. ما داریم مطالعه می‌کنیم که این دو ماده شیمیایی چطور فعل و انفعال می‌کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان