[فعل]

to kick off

/kɪk ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: kicked off] [گذشته: kicked off] [گذشته کامل: kicked off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آغاز کردن شروع کردن

informal
مترادف و متضاد open start
  • 1.He kicked off his tour in Chicago last week.
    1. او گردشش را هفته پیش در شیکاگو آغاز کرد.

2 عصبانی شدن دعوا و مرافعه کردن

informal
  • 1.I don't want her kicking off at me again.
    1. من نمی‌خواهم او دوباره از دست من عصبانی شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان