[اسم]

kitty

/ˈkɪti/
قابل شمارش
[جمع: kitties]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گربه بچه گربه

معادل ها در دیکشنری فارسی: گربه
  • 1.I sat on the sofa with my adorable kitty cat and watched TV.
    1. من با گربه نازم روی مبل نشستم و تلویزیون تماشا کردم.

2 صندوق پول پول وسط

  • 1.We each put £50 in the kitty to cover the bills.
    1. ما هر کدام 50 پوند در صندوق پول گذاشتیم تا صورتحساب‌ها را بپردازیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان