Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گربه
2 . صندوق پول
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
kitty
/ˈkɪti/
قابل شمارش
[جمع: kitties]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
گربه
بچه گربه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گربه
1.I sat on the sofa with my adorable kitty cat and watched TV.
1. من با گربه نازم روی مبل نشستم و تلویزیون تماشا کردم.
2
صندوق پول
پول وسط
1.We each put £50 in the kitty to cover the bills.
1. ما هر کدام 50 پوند در صندوق پول گذاشتیم تا صورتحسابها را بپردازیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
kittiwake
kitten heels
kitten
kitsch
kith and kin
kiwi
kiwi fruit
kleenex
kleptomania
km
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان