Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (روی چیزی) گذاشتن
2 . (تخم) گذاشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to lay
/leɪ/
فعل گذرا
[گذشته: laid]
[گذشته: laid]
[گذشته کامل: laid]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(روی چیزی) گذاشتن
قرار دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چیدن
گذاشتن
to lay somebody/something (+ adv./prep.)
چیزی را در جایی قرار دادن
1. I laid the papers on the desk.
1. آن اوراق را روی میز گذاشتم.
2. to lay a body in the grave
2. قرار دادن جسدی در قبر
2
(تخم) گذاشتن
to lay eggs
تخم گذاشتن
Birds and insects lay eggs.
پرندگان و حشرات تخم میگذارند.
تصاویر
کلمات نزدیک
laxative
lax
lawyer
lawsuit
lawson
lay a finger on
lay away money
lay down
lay down the law
lay foundations
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان