[اسم]

leg

/leg/
قابل شمارش

1 پا پا (از مچ به بالا)

معادل ها در دیکشنری فارسی: پا پاچه ساق لنگ
مترادف و متضاد limb
  • 1.A spider has eight legs.
    1. یک عنکبوت، هشت تا پا دارد.
  • 2.My legs were tired after so much walking.
    2. پاهای من بعد از این همه پیاده‌روی خسته بودند.
front/back legs
پاهای جلو/عقب
  • The horse broke its front leg in the fall.
    پای جلوی اسب در (اثر) افتادن شکست.
forelegs/hind legs
پاهای جلو/عقب
  • The horse stood on its hind legs.
    اسب روی پاهای عقبش ایستاد.
four-legged/long-legged ...
چهارپا/پادراز
  • Find the four legged animals in the pictures.
    حیوانات چهارپا را در تصویر بیابید.
to break one's leg
پای کسی شکستن
  • He broke his leg skiing.
    پای او هنگام اسکی شکست.
کاربرد واژه leg به معنای پا
واژه leg به معنای "پا" به عضوی از بدن انسان گفته می‌شود. مثلا:
".He broke his leg skiing" (پای او هنگام اسکی شکست.)
در فارسی ما بین قسمت‌های مختلف پا تفاوت قایل نمی‌شویم اما انگلیسی زبان‌ها از مچ پا به پایین را foot و از مچ پا به بالا را leg می‌نامند.

2 پایه

معادل ها در دیکشنری فارسی: پایه
مترادف و متضاد support upright
leg of something
پایه چیزی
  • 1. The leg of the chair is not stable.
    1. پایه صندلی ثابت نیست.
  • 2. The leg of the table just broke off.
    2. پایه صندلی همین الان شکست.
کاربرد اسم leg به معنای پایه
اسم leg در این مفهوم اشاره دارد به هر یک از قسمت‌های زیرین یک صندلی، میز و سازه‌های دیگر که موجب عمودی قرار گرفتن آن‌ها می‌شود و یا به قسمت‌هایی گفته می‌شود که یک میز یا صندلی روی آن قرار می‌گیرد. مثال:
"the leg of the chair" (پایه صندلی)

3 مرحله (بازی، سفر یا مسابقه) بخش

  • 1.The final leg of the trip was by donkey.
    1. آخرین مرحله سفر با الاغ بود.
  • 2.We were on the last leg of our journey.
    2. ما در مرحله آخر سفرمان بودیم.

4 پاچه (لباس)

  • 1.He rolled up his trouser legs and waded out into the stream.
    1. او پاچه‌های شلوارش را بالا زد و وارد رودخانه شد.
  • 2.The legs of my jeans were covered in mud.
    2. پاچه‌های شلوار جین من گلی شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان