[عبارت]

let go

/lɛt goʊ/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رها کردن ول کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: یله کردن رها کردن ول کردن وادادن
  • 1.Let go of my hand!
    1. دستم را رها کن!
  • 2.Let me go. You’re hurting me!
    2. ولم کن. داری بهم صدمه می‌زنی!

2 اخراج کردن عذر کسی را خواستن

  • 1.They're having to let 100 employees go because of falling profits.
    1. آنها مجبورند به خاطر کاهش سود، 100 کارمند را اخراج کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان