Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سواری
2 . آسانسور
3 . انگیزه
4 . بلند کردن
5 . بلند کردن (جنس، کالا)
6 . لغو کردن
7 . ناپدید شدن
8 . کشیدن (پوست)
9 . بالا بردن
10 . بلند شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
lift
/lɪft/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سواری
سوار
مترادف و متضاد
car ride
drive
hitch
to give/offer somebody a lift
کسی را سوار کردن/رساندن
1. Can you give me a lift to the airport?
1. میتوانی تا فرودگاه من را برسانی؟
2. He very kindly offered me a lift.
2. او از روی محبت زیاد پیشنهاد داد من را برساند.
2
آسانسور
بالابر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آسانسور
آسانبر
مترادف و متضاد
elevator
to take the lift
سوار آسانسور شدن/با آسانسور رفتن
It's on the sixth floor—let's take the lift.
آن در طبقه ششم است؛ بیا سوار آسانسور شویم.
to use the lift
از آسانسور استفاده کردن
It’s on the 3rd floor. Let’s use the lift.
آن در طبقه سوم است. بیا از آسانسور استفاده کنیم.
in the lift
با آسانسور
Alice went up to the second floor in the lift.
"آلیس" با آسانسور به طبقه دوم رفت.
3
انگیزه
دلگرمی، روحیه
مترادف و متضاد
boost
help
improvement
discouragement
to give someone a lift
به کسی انگیزه/روحیه دادن
Her kind words gave us all a lift.
حرفهای محبتآمیز او به همه ما انگیزه داد.
[فعل]
to lift
/lɪft/
فعل گذرا
[گذشته: lifted]
[گذشته: lifted]
[گذشته کامل: lifted]
صرف فعل
4
بلند کردن
برداشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برداشتن
بلند کردن
مترادف و متضاد
pick up
raise
drop
put down
to lift somebody/something (up)
کسی/چیزی را بلند کردن
1. I can’t lift this box. It’s too heavy.
1. نمیتوانم این جعبه را بلند کنم. خیلی سنگین است.
2. Lift that package please.
2. لطفا آن بسته را بلند کن.
3. Sophie lifted the phone before the second ring.
3. سوفی قبل از زنگ دوم گوشی را برداشت.
to lift something from somebody/something
چیزی را از کسی/چیزی برداشتن
The words were lifted from an article in a medical journal.
واژهها از یک مقاله در یک مجله پزشکی برداشته شده بود.
5
بلند کردن (جنس، کالا)
دزدیدن
مترادف و متضاد
steal
swipe
to lift something (from somebody/something)
چیزی را (از کسی/جایی) بلند کردن
1. He had been lifting electrical goods from the store where he worked.
1. او کالاهای برقی را از محل کارش بلند میکرد.
2. They had lifted dozens of CDs from the store.
2. آنها چندین سیدی از فروشگاه بلند کرده بودند.
6
لغو کردن
فسخ کردن، برداشتن
مترادف و متضاد
cancel
remove
establish
impose
to lift a ban/curfew/blockade ...
ممنوعیت/محدودیت آمد و رفت/محاصره و... را لغو کردن
1. The ban on public meetings has been lifted.
1. ممنوعیت جلسات عمومی، لغو [برداشته] شده است.
2. The government plans to lift its ban on cigar imports.
2. دولت قصد دارد محرومیت واردات سیگار را لغو کند [بردارد].
7
ناپدید شدن
مترادف و متضاد
clear
rise
appear
mist/clouds/fog lift
مه/ابر/مه ناپدید شدن
1. The clouds lifted toward the end of the day.
1. ابرها در پایان روز ناپدید شدند [در اواخر روز، آسمان [هوا] باز شد].
2. The fog began to lift.
2. مه شروع به ناپدید شدن کرد.
8
کشیدن (پوست)
1.This popular and effective surgery lift the face.
1. این عمل جراحی محبوب و موثر صورت را میکشد.
9
بالا بردن
بالا آوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افراشتن
آختن
مترادف و متضاد
amplify
raise
quieten
soften
to lift one's head/eyes/voice
سر/چشم/صدای خود را بالا بردن
1. He lifted his voice slightly.
1. او کمی صدایش را بالا برد.
2. She lifted her head to gaze at him.
2. او سرش را بالا آورد تا به او نگاه کند.
to lift one's hand/arm/leg
دست/دست/پای خود را بالا آوردن
She lifted her hand to knock on the door once again.
او دستش را بالا آورد تا یکبار دیگر در بزند.
10
بلند شدن
ایستادن
1.He heard a scream and the hairs on the back of his neck began to lift.
1. او صدای جیغی شنید و موهای پشت گردنش شروع به بلند شدن کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
lifetime
lifestyle changes
lifestyle
lifespan
lifesaver
lift shaft
lift weights
lift-off
liftoff
ligament
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان