[اسم]

lift

/lɪft/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سواری سوار

مترادف و متضاد car ride drive hitch
to give/offer somebody a lift
کسی را سوار کردن/رساندن
  • 1. Can you give me a lift to the airport?
    1. می‌توانی تا فرودگاه من را برسانی؟
  • 2. He very kindly offered me a lift.
    2. او از روی محبت زیاد پیشنهاد داد من را برساند.

2 آسانسور بالابر

معادل ها در دیکشنری فارسی: آسانسور آسان‌بر
مترادف و متضاد elevator
to take the lift
سوار آسانسور شدن/با آسانسور رفتن
  • It's on the sixth floor—let's take the lift.
    آن در طبقه ششم است؛ بیا سوار آسانسور شویم.
to use the lift
از آسانسور استفاده کردن
  • It’s on the 3rd floor. Let’s use the lift.
    آن در طبقه سوم است. بیا از آسانسور استفاده کنیم.
in the lift
با آسانسور
  • Alice went up to the second floor in the lift.
    "آلیس" با آسانسور به طبقه دوم رفت.

3 انگیزه دلگرمی، روحیه

مترادف و متضاد boost help improvement discouragement
to give someone a lift
به کسی انگیزه/روحیه دادن
  • Her kind words gave us all a lift.
    حرف‌های محبت‌آمیز او به همه ما انگیزه داد.
[فعل]

to lift

/lɪft/
فعل گذرا
[گذشته: lifted] [گذشته: lifted] [گذشته کامل: lifted]

4 بلند کردن برداشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: برداشتن بلند کردن
مترادف و متضاد pick up raise drop put down
to lift somebody/something (up)
کسی/چیزی را بلند کردن
  • 1. I can’t lift this box. It’s too heavy.
    1. نمی‌توانم این جعبه را بلند کنم. خیلی سنگین است.
  • 2. Lift that package please.
    2. لطفا آن بسته را بلند کن.
  • 3. Sophie lifted the phone before the second ring.
    3. سوفی قبل از زنگ دوم گوشی را برداشت.
to lift something from somebody/something
چیزی را از کسی/چیزی برداشتن
  • The words were lifted from an article in a medical journal.
    واژه‌ها از یک مقاله در یک مجله پزشکی برداشته شده بود.

5 بلند کردن (جنس، کالا) دزدیدن

مترادف و متضاد steal swipe
to lift something (from somebody/something)
چیزی را (از کسی/جایی) بلند کردن
  • 1. He had been lifting electrical goods from the store where he worked.
    1. او کالاهای برقی را از محل کارش بلند می‌کرد.
  • 2. They had lifted dozens of CDs from the store.
    2. آنها چندین سی‌دی از فروشگاه بلند کرده بودند.

6 لغو کردن فسخ کردن، برداشتن

مترادف و متضاد cancel remove establish impose
to lift a ban/curfew/blockade ...
ممنوعیت/محدودیت آمد و رفت/محاصره و... را لغو کردن
  • 1. The ban on public meetings has been lifted.
    1. ممنوعیت جلسات عمومی، لغو [برداشته] شده است.
  • 2. The government plans to lift its ban on cigar imports.
    2. دولت قصد دارد محرومیت واردات سیگار را لغو کند [بردارد].

7 ناپدید شدن

مترادف و متضاد clear rise appear
mist/clouds/fog lift
مه/ابر/مه ناپدید شدن
  • 1. The clouds lifted toward the end of the day.
    1. ابرها در پایان روز ناپدید شدند [در اواخر روز، آسمان [هوا] باز شد].
  • 2. The fog began to lift.
    2. مه شروع به ناپدید شدن کرد.

8 کشیدن (پوست)

  • 1.This popular and effective surgery lift the face.
    1. این عمل جراحی محبوب و موثر صورت را می‌کشد.

9 بالا بردن بالا آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: افراشتن آختن
مترادف و متضاد amplify raise quieten soften
to lift one's head/eyes/voice
سر/چشم/صدای خود را بالا بردن
  • 1. He lifted his voice slightly.
    1. او کمی صدایش را بالا برد.
  • 2. She lifted her head to gaze at him.
    2. او سرش را بالا آورد تا به او نگاه کند.
to lift one's hand/arm/leg
دست/دست/پای خود را بالا آوردن
  • She lifted her hand to knock on the door once again.
    او دستش را بالا آورد تا یکبار دیگر در بزند.

10 بلند شدن ایستادن

  • 1.He heard a scream and the hairs on the back of his neck began to lift.
    1. او صدای جیغی شنید و موهای پشت گردنش شروع به بلند شدن کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان