[اسم]

lock

/lɑːk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (چند) تار مو

  • 1.She kept a lock of her mother’s hair.
    1. او چند تار موی مادرش را نگه داشت.
  • 2.She shook her long, flowing locks.
    2. او تار موهای بلند و افشانش را تکان داد.

2 قفل

معادل ها در دیکشنری فارسی: قفل
مترادف و متضاد bolt clasp fastener
  • 1.She turned the key in the lock.
    1. او کلید را در قفل چرخاند.
safety locks
قفل‌های امنیتی

3 بازیکن خط دوم اسکرام (راگبی) لاک

[فعل]

to lock

/lɑːk/
فعل گذرا
[گذشته: locked] [گذشته: locked] [گذشته کامل: locked]

4 قفل کردن بستن

معادل ها در دیکشنری فارسی: قفل کردن
مترادف و متضاد bolt fasten padlock open unlock
to lock something
چیزی را قفل کردن
  • 1. Don't forget to lock the door when you go out.
    1. وقتی داری بیرون می‌روی، فراموش نکن که در را قفل کنی.
  • 2. The gates are locked at 6 o'clock.
    2. درها ساعت 6 قفل می‌شوند.

5 قفل شدن گیر کردن

  • 1.The brakes locked and the car skidded.
    1. ترمزها گیر کردند و ماشین سر خورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان