[اسم]

massage

/məˈsɑːʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ماساژ

معادل ها در دیکشنری فارسی: مشت و مال مالش ماساژ
  • 1.massage oils
    1. روغن‌های ماساژ
  • 2.to give somebody a massage
    2. کسی را ماساژ دادن
[فعل]

to massage

/məˈsɑːʒ/
فعل گذرا
[گذشته: massaged] [گذشته: massaged] [گذشته کامل: massaged]

2 ماساژ دادن

  • 1.He massaged the aching muscles in her feet.
    1. او مچ پایش را که درد می‌کرد ماساژ داد.
  • 2.She massaged my back very gently.
    2. او به آرامی پشت مرا ماساژ داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان