[اسم]

master

/ˈmæstər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 استاد

معادل ها در دیکشنری فارسی: استاد استادکار مرشد
an exhibition of work by the French master, Monet
یک نمایشگاه آثار استاد نقاشی فرانسوی: مونه
the physics master
استاد فیزیک

2 نسخه اصلی

the master copy
نسخه اصلی

3 ارباب

معادل ها در دیکشنری فارسی: ارباب ولی مخدوم آقا افندی
  • 1.With careful training, a dog will obey its master completely.
    1. با تمرین دقیق، یک سگ از اربابش کاملا اطاعت خواهد کرد.
[فعل]

to master

/ˈmæstər/
فعل گذرا
[گذشته: mastered] [گذشته: mastered] [گذشته کامل: mastered]

4 (در چیزی) استاد شدن تسلط یافتن، خبره شدن

to master something
تسلط یافتن به چیزی
  • It takes a long time to master a foreign language.
    تسلط یافتن به زبانی خارجی، به زمان زیادی نیاز دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان