[اسم]

medication

/ˌmɛdəˈkeɪʃən/
قابل شمارش

1 دارو دوا

معادل ها در دیکشنری فارسی: دارو دوا
  • 1.He was given medication for pain.
    1. دارویی برای درد به او داده شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان