[صفت]

moderate

/ˈmɑdərət/
قابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معمولی متعادل، متوسط

معادل ها در دیکشنری فارسی: متوسط
مترادف و متضاد modest ordinary reasonable temperate great immoderate outrageous
moderate ability
توانایی معمولی
  • students of moderate ability
    دانش‌آموزانی با توانایی معمولی [متوسط]
moderate amount
مقدار متوسط
  • Even moderate amounts of the drug can be fatal.
    حتی مقادیر متوسط این مواد مخدر هم می‌تواند کشنده باشد.
moderate heat/speed
حرارت ملایم/سرعت متعادل
  • 1. Cook over a moderate heat.
    1. روی حرارت ملایم بپزید.
  • 2. travelling at a moderate speed
    2. با سرعت متعادل سفر کردن

2 میانه‌رو (امور سیاسی یا مذهبی) متعادل

معادل ها در دیکشنری فارسی: میانه‌رو متعادل
مترادف و متضاد non-extreme extreme
moderate views/policies...
دیدگاه‌ها/سیاست‌های میانه‌رو
  • 1. a man of moderate views
    1. مردی با دیدگاه‌های میانه‌رو
  • 2. the more moderate members of the party
    2. اعضای میانه‌روتر حزب
[فعل]

to moderate

/ˈmɑdərət/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: moderated] [گذشته: moderated] [گذشته کامل: moderated]

3 تصحیح دوم ورقه‌های امتحانی

4 اداره کردن تعدیل کردن

to moderate something
چیزی را تعدیل کردن
  • The students moderated their demands.
    دانشجوها تقاضاهایشان را تعدیل کردند.
to moderate discussions/anger/debate ...
اداره کردن [مدیریت کردن] مباحثات/عصبانیت/مناظره و...
  • He learnt to moderate his anger.
    او یاد گرفت که عصبانیتش را مدیریت کند.
[اسم]

moderate

/ˈmɑdərət/
قابل شمارش

5 اعتدال گرای (فرد) میانه رو

  • 1.an unlikely alliance of radicals and moderates
    1. یک اتحاد نامحتمل بین افراطیون و اعتدالیون [افراط گرایان و اعتدال گرایان]
  • 2.He’s coming under pressure from moderates in the party.
    2. او دارد از طرف افراد میانه‌روی حزب تحت فشار قرار می‌گیرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان