[فعل]

to mortify

/ˈmɔːrtɪfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: mortified] [گذشته: mortified] [گذشته کامل: mortified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شرمنده کردن سرافکنده کردن، تحقیر کردن

مترادف و متضاد embarrass humiliate
  • 1.I was mortified when I realized I had forgotten our lunch date.
    1. من وقتی متوجه شدم که قرار نهار را فراموش کرده ام شرمنده شدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان