Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سردخانه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
mortuary
/ˈmɔːrtʃueri/
قابل شمارش
[جمع: mortuaries]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سردخانه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سردخانه
1.They put the body in the hospital mortuary.
1. آنها جسد را در سردخانه ی بیمارستان گذاشتند.
تصاویر
کلمات نزدیک
mortify
mortified
mortification
mortgage
morteza
mosaic
moscow
moslem
mosque
mosquito
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان