[اسم]

music

/ˈmjuː.zɪk/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 موسیقی

معادل ها در دیکشنری فارسی: موسیقی موزیک
مترادف و متضاد melody notes song tune
pop/dance/classical/church ... music
موسیقی پاپ/رقص/کلاسیک/کلیسایی و...
  • I often listen to classical music when I’m in the car.
    من اغلب وقتی در ماشین هستم به موسیقی کلاسیک گوش می‌کنم.
to make music
موسیقی ساختن
  • I just like making music.
    من فقط ساختن موسیقی را دوست دارم.
to put music on
موسیقی پخش کردن
  • Shall I put some music on?
    می‌توانم کمی موسیقی پخش کنم؟
to listen to music
به موسیقی گوش دادن
  • Ella was listening to music on her iPod.
    "الا" داشت با آی پاد خود موسیقی گوش می‌داد.
piece of music
قطعه موسیقی
  • a beautiful piece of music
    یک قطعه زیبای موسیقی
to play music
موسیقی نواختن
  • He plays really good music.
    او واقعا خوب موسیقی می‌نوازد.
کاربرد اسم music به معنای موسیقی
music یا موسیقی به مجموعه‌ای از آواها گفته می‌شود که به صورت زیبا و هنرمندانه‌ای در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند و گوش دادن به آن موجب لذت و آرامش روح و روان است. موسیقی می‌تواند حاصل نوازیدن یک ساز باشد و یا حاصل از خواندن یک فرد و حتی می‌تواند نوای دلنشین رودخانه و یا پرنده‌ای باشد. مثال:
"a beautiful piece of music" (یک قطعه زیبای موسیقی)
"?Shall I put some music on" (می‌توانم کمی موسیقی پخش کنم؟)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان