[اسم]

nervous breakdown

/ˌnɜːrvəs ˈbreɪkdaʊn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بحران روحی فروپاشی روانی، انفجار عصبی

مترادف و متضاد breakdown
  • 1.The stress of her job had brought her to the brink of a nervous breakdown.
    1. استرس شغلش باعث شد او در آستانه بحران روحی قرار بگیرد.
  • 2.to have a nervous breakdown
    2. دچار فروپاشی روانی شدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان