[فعل]

to offset

/ˈɔːfset/
فعل گذرا
[گذشته: offset] [گذشته: offset] [گذشته کامل: offset]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 متوازن کردن متعادل ساختن، خنثی کردن

مترادف و متضاد balance counterbalance
  • 1.Increased wages are offset by higher prices for goods.
    1. دستمزدهای افزایش یافته توسط قیمت‌های بالاتر کالاها متعادل شده است.
[اسم]

offset

/ˈɔːfset/
قابل شمارش

2 چاپ افست

معادل ها در دیکشنری فارسی: افست چاپ افست
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان